همون کوچه قدیمی، تنگ و باریک. همون کوچه‌ای که آرامش‌ش اون رو از خیابون جدا می‌کرد. و همون مغازه، همون دختر آشنا و غریب.

- تا الان هر چی گفتم نور و صدا بوده: نور، صدا -- الان نوبت اکت‌ه: حرکت! و در رو برای من باز کرد.

همه چیز سریع‌تر از اونی بود که تصور می‌کردم پیش میاد برام، و این گیج می‌کرد منو. اما صدای زنگ‌های آویخته شده به در ورود منو خوش آمد گفتن، و فضایی سراسر گرم و زنده.

* روز بخیر. چیزی می‌خواستین؟
سایه‌های دور چشم‌ش غلیظ‌تر شده بود و چشم‌های زیبا، سرد و بی حالت‌ش رو به عمق زمان فرو برده  بودن، انگار که نگاه‌ش از سال‌های سال قبل، تازه به لحظه‌ی حال رسیده - مثل چشمک زدن یه ستاره خیلی خیلی دور از زمین. نور از چراغ بالای سر، موهاش رو نوازش می‌کرد، روی موهاش دست می‌کشید و آروم آروم می‌رفت پایین از صورت - و به میانه‌ راه نرسیده روشنایی خودش رو از دست می‌داد. پایین صورت توی تاریکی فرو رفته بود، از شرم و خجالت نورهایی که نمی‌تونستن راه‌شون رو به پایین‌تر باز کنن.

به سمت قفسه‌‌ها رفتم و گوشه کتاب‌ها رو لمس کردم با سر انگشت‌م، هر کدوم مثل یک کتاب مقدس. قفسه فلسفه، قفسه ادبیات یک به یک رفتم جلو با انگشت‌م، و تلاش کردم بوی ورق‌های هر کدوم رو مجسم کنم: بوکوفسکی، کافکا، داستایوسکی. آمریکا، آلمان، روسیه. قرن ۲۱، قرن ۲۰، قرن ۱۹. جواب کجا می‌تونست باشه؟


یعنی جواب سوال من کجای این حجم انبوه بود؟ کدوم قفسه؟ کدوم کتاب؟ کدوم صفحه؟
یکی از کتاب‌ها رو بیرون کشیدم، امضا شده بود:  

"ولی دختر فروشنده چشم‌های زیبایی داشت،
سرد و بی حالت
با سایه‌های سیاه اطرافش
و مااه
روی صورت و لب‌ها
شاید لبانش هم سیاه بودند."

بیست و هشتم و بیست و نهم / پایان

قسمت بیست و سوم و بیست و چهارم

رو ,کدوم ,یک ,صورت ,قرن ,مثل ,رو از ,کتاب‌ها رو ,و بی ,هر کدوم ,شده بود

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فان ایرونی uomi سلامت کافه شبانه روزی اروما صفحه ی شخصی حسام صالحی کانیا دل سلامتی مشاوره حقوقی وکیل دات کام پکیج دیواری و تصفیه آب در شیراز-فلاح زاده قلمدون